بازگشت مامان جون
مامان جون از مكه برگشت و ما رفتيم فرودگاه دنبالش يا بهتره بگم استقبالش خييييييييلي شلوغ بود تو همينطور متعجبانه مردم رو نگاه ميكردي شايد 5000 نفر يه جا بودن جاي بابا خيلي خالي بود
نویسنده :
مادر
10:31
روزهایی سبز تر
رقصید بر لبانمان لبخندی در قفل در کلیدی چرخید برای روزهای سبزمان حسن روحانی رییس جمهور شد پسرم خیلی ها خوشحال شدن و خیلی ها نیز ناراحت اما من و تو رفتیم تو بالکن و از بالا به شادی و پایکوبی ملت خوشحال مان نگاه کردیم همت شلوغ بود و ماشین ها بوق بوقی میکردن و تو هیجان زده بودی حالا 30 سال بعد خاهی گفت من تو بغل مامانم تو شادی مردم شریک بودم
نویسنده :
مادر
9:39
حماسه
سلام پسرم دیروز 24 خرداد بود و ما یک بار دیگه رفتیم برای انتخابات ریاست جمهوری رای دادیم مهم نیست چه کسی رییس جمهور میشه واقعن اهمتی نداره حالا بزار برات بگم که دیشب برای اولین بار تو چشمهای من نگاه کردی و دستت رو به میله های تختت گرفتی و ایستادی قربون چشمات برم با اون یه دونه دندونت حالا نمیتونی خوب شیر بخوری بدنت حساسیت زده و دکتر شبرت رو عوص کرده و تو نتونستی تحملش کنی و اسهال شدی و دوباره شیرت عوض شد خدا کنه زودتر برگردیم به شیر اصلیت که دوست داشتی هامونم هنوز نمیتونی رو چمن پا بزاری هر روز می برمت که عادت کنی ولی حاضر نیستی دستات رو به روی چمن بزاری انگار چندشت میشه و قیافت رو یه...
نویسنده :
مادر
9:18
پایان 7 ماهگی
امروز ماه خرداد و آغاز 8 ماهگیه تو عزیزم بزرگ شدی 8 ماهه که زندگیه من رو نورانی کردی و پر از نشاط 8 ماهه که با تو فقط خندیدم و بی تو گریه کردم هر روز که میگذره برای من لحظات خاصی رو خلق میکنی که تکرار نشدنی هستن اموز 50 روزه که بابا نیست و من تنهایی 8 ماهگیه تو رو جشن خواهم گرفت خیلی دوستت دارم هامون من
نویسنده :
مادر
9:36
اولین زخم
دو روز پیش وقتی میخاستیم از خونه بریم بیرون تو رو گذاشتم روی زمین که آماده بشم تو هم چهار دست و پا بودی و خسته شدی یهو ولو شدی روی زمین که یکی از ظرفهایی که باهاش بازی میکردی پلاستیکی بود اما لبه نسبتن تیزی داشته که من متوجه نشده بودم باعث شد لبه بینی نازت رو پاره کنی یه لحظه دیدم جیغ زدی و شدید گریه کردی بلندت کردم فوری چون احساس کردم طوری شدی که اینطوری گریه میکنی و دیدم کنار بینی ات خون میاد دلم هوری ریخت پایین اما هول نکردم و فوری دستمال کاغذی گذاشتم روش تا بند اومد و مرتب برات تکرار کردم که مامان نترس و این اولین زخمته و از این چیزها زیاد پیش خاهد اومد و تو هم گریه میکردی میدونم درد داشتی گلم آخه پوست صورتت خیلی نازک و حساسه حال...
نویسنده :
مادر
9:33
کارهای جدید
هامونم عزیزم پسرم حالا میتونی یکم بشینی البته که قبلن هم میتونستی اما دیگه نمی افتی مگر اینکه خسته بشی و بخای لم بدی دیروز رفتیم پیش خانم دکترو گفت دندون در آوردی مبارک باشه عزیزم ولی هنوز مرواریدهات دیده نشده برنامه بیبی انیشتین رو خیلی دوست داری و مرتب تلویزیون نگاه میکنی شیطون شیطونی و دوست داشتنی من همیشه دوستت خاهم داشت پسر گلم و مراقبت خاهم بود
نویسنده :
مادر
13:16
مامانی
هامونی این دو تا عکس های خودمه که تو وبلاگ تو میزارم تا بعدها شباهت من و و خودت رو بهتر متوجه بشی پسرم البته عکس بابایی رو هم میزارم قول میدم اون نی نی هم که مراقب منه خاله سهام مامانه نیما و مونا شیطون هم بودم ها ...
نویسنده :
مادر
10:38
پسرهای شیطون
این نامه اییه که در جواب ایمیلی که آذر مامان برنا از عکسهایی از کارهای پسرهای شیطون با این عنوان که چرا پسرها به مادر و پدر نیاز دارن فرستاده بود رو تو شش ماهگی تو نوشتم پسرم و اینجا هم کپی کردم که یادگار بمونه وای آذر برنا رو نمیدونم اما هامون قطعن همین طوریه بزار برات از کارهای بچه شش ماهه بگم خودت بفهمی وقتی بغل میگیرمش بر میگرده و باید روبرو را نگاه کنه و دست و پا میزنه در غیر این صورت از سر وکله من میره بالا من که نه همه از سر و کله اشون میره بالا چهاردست و پا میره و زیر مبل قرار میگیره بعد صداش در میاد تو دسشئیی که میشورمش با پا همه چیز رو میندازه پایین اینقدر که لگد میزنه و بعد هم با دستاش شیر آب...
نویسنده :
مادر
9:37