هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

آبی تر

روزهای برفی 92

  هامون خونه خاله سیما آبادان آذر 92 هامون در یک روز برفی تهران بهمن 92 باغ وحش ارم تهران زمستان 92 هامون و ببعی پارک ارم     ...
6 اسفند 1392

کلمات شیرین

 هامون تو 15 ماهگی میتونه به این کلمات اشاره کنه والبته همه چیز رو هم میفهمه بخصوص مسواک زدن رو خیلی دوست داره  پوووو: توپ، پوشک، بادکنک و خیلی چیزهای دیگه که البته همه رو هم طوری میگه که کاملن متوجه میشیم منظورش چیه قام قام قام با تاکید بر قورت دادن آب دهان: هرگونه خوراکی فقط برای اشاره و نه خوردن ایش: شیر خوراکی، بخار بخور سرد، چیزهای حوب و غیره ما: ماهی و ماه البته واقعن قابل تشخیصه صدای شیر گربه اسب گاو بز جوجه خروس مرغ و سگ رو م می تونه در بیاره
30 بهمن 1392

خاطرات مهد

سلام پسرم از اینکه این همه دیر به دیر میام و برات می نویسم باید من رو ببخشی اتفاقهای زیاد برای مهدکودک رفتن تو می افته که خیلی دوست ندارم بنویسم ناراحتی هات نپذیرفتن مهد و فضای جدید مربی بچه ها گریه های بی وقفه چشمهای ریز شده ات و یک روز چشم کبود شده ات ، آروم شدنت و خوابیدنت ..... بهرحال تصمیم گرفته شده و تو باید زودتر بپذیری که این اتفاق دائمیه مادر تو کارمنده و باید ساعتهای زیادی از هم دور باشیم شاید نیرزه هیچ چیزی تو دنیا نمی ارزه واقعن دوری از تو ولی ما چاره ای نداریم بعد که تو بزرگ بشی و برای خودت زندگی دست و پا کنی دیگه هیچ کاری با من نخواهی داشت و من باید این هویت شغلی مزخرف خودم رو برای حودم حفظ کنم باید جایی آویزون ...
30 بهمن 1392

لذت با تو بودن

مدت زیادی هست که نیومدم و ننوشتم فقط میخام بدونی خیلی بزرگ شدی و هرروز باهوش تر میشی نی نی من حالا هوا خیلی سرده و همه جا پر از برفه باهم رفتیم باغ وحش ، پارک لاله و کلی تو از دیدن حیوونها لذت بردی تو باغ وحش ارم بیشتر از همه از دیدن مرغ و خروس ها لذت بردی قفس شیر و پلنگ رو هم دوست داشتی پارک لاله به محلی که کلاغها و گربه ها داشتن غذا میخوردن حمله میکردی و صدای شیر در میآوردی از کجا میدونی صدای شیر صدای مخوفیه و برای ترساندن استفاده میشه علی سام هم خیلی بزرگ شده و دیشب که اومده بود خونمون کلی با هم بازی کردین  منتظر روزهای خوبی هستیم که با هم بازی کنین و اوووووووووه یه عالمه خاطره بسازین اما سرنوشت تو  و مهدکودک م...
16 بهمن 1392

این جمله‌ها را به کودکتان نگویید!

      گاهی اوقات از روی عادت یا عصبانیت حرف‌هایی را به کودکانتان می‌زنید که شاید معنا و پیامدهای احتمالی آنها را هم نمی‌دانید چون زمانی‌ که خودتان بچه بوده‌اید این حرف‌ها را از بزرگترها شنیده‌اید و به نوعی به گفتن آنها عادت کرده‌اید. به گزارش ایسنا، متخصصان روانشناسی اطفال همواره به والدین توصیه می کنند به معنای جملات و پیام‌هایی که در حرف‌های خود به کودکانشان می‌دهند، بیشتر فکر کنند.  در این گزارش به بعضی از این کلمات و جملاتی که شاید در ظاهر عادی و بی‌خطر باشند اما اثرات سوء بر رفتار کودکان در آینده خواهند گذاشت، اشاره می‌کنیم: تعریف‌ه...
15 بهمن 1392

سفر به جنوب

خیلی بزرگ شدی مامان باور نمیکنم اینهمه زود بزرگ بشی اینهمه زود من رو سورپرایز کنی اینهمه زود من رو غرق لذت کنی این سومین سفرمان با هواپیما بود و چقدر هر سه سفر متفاوت بودی گلم بابا هم با ما بود و خیلی خوب بود خیلی خوشحالم که تو رو دارم و بابایی هم کنار ماست تو این سفر بابابزرگ رو دیدیم که خیلی پیر شده و ناتوان مامان بزرگ خسته رو دیدیم که جونش برای تو میرفت و خیلی خوشحالم که بالاخره تو رو دید و خاله سهیلا کوشا و خستگی ناپذیر ، سینا و عماد و آمنه خاله سیمین و رزو خاله انیسشه واز اون مهمتر طه نازنین که تو کلی براش قیافه میگرفتی و ما میخندیدیم اینقدر گرما وحشتناک بود که تو قرمز لپ گلی میشدی و کلی هم آب بازی میکردی خونه ها بزر...
24 دی 1392

چارلی چاپلین

سلام هامون من دیروز کوله پشتی که غزاله برات از چین آورده بود رو بهت دادم و پشتت انداختی و اینقدر دوست داشتی و ذوق کردی که نمیخواستی درش بیاری من هم مرتب ازت عکس میگرفتم و تو کلاه بابایی رو سرت میزاشتی و یطوری راه میرفتی که مبادا کلاهت بیفته از همه این لحظات فیلم گرفتم و فردا که بزرگ بشی کلی از دیدنشون لذت خواهی برد حالا میفهمم چرا مردم از راه رفتن چارلی چاپلین اینقدر خوششون میاد یه جورایی بچگی هاشون رو به خاطرشون میاره یا یاد لحظات زیبا و فراموش نشدنی راه رفتن بچه ها می افتن و به همین دلیله که اینقدر همه چارلی چاپلین رو دوست داشتن  
7 دی 1392

دوستت دارم پسرم

اینقدر راحت و بی دردسر راه میری که من هم خیال میکنم روزهای چهاردست و پا رفتنت فراموشم شده پسرم واسه خودت یه وسیله دستت میگیری و راه میری تازه میخوای که دنبالتم بکنیم و تو با همون راه رفتن چارلی چاپلینیتم از دست من فرار کنی خیلی شیرین کاری میکنی و خیلی دلبری میکنی نمیزاری ناخن هات رو بگیرم و همش یه سره غر میزنی گاهی هم تو سر وصورت ما میزنی بخصوص وقتی میخوای از بوس ندادن فرار کنی معنی همه چیز رو میفهمی ولی اگر نخوای به حرف ما گوش بدی خودت رو به نشنیدن میزنی وقتی بهت میگم هامون میای بریم حموم نگاهم میکنی و با چشمات میخندی و اشاره میکنی که زود باش پس معطل چی هستی یه عالمه کلاه و شال های رنگارنگ برات بافته مامان بزرگ و همه رو با عشق م...
3 دی 1392

یه نامه به دایی

دایی جونش اینها یه سری کارهایی که هامون تو سن یک سالگی انجام میده دیشب داشتم مسواک می زدم یهو با گریه اومد منو بغل کن منم بغلش کردم بعد مسواک رو از من گرفته خودش شروع کرد به مسواک زدن دندونام هههههههههه خیلی بانمک بود هادی رفته بیرون تو بالکن سیگار بکشه هامون از پشت در شیشه ای نگاش میکنه بعد هادی بهش میگه هامون به مامان بگو در رو باز کنه هامون برگشته به من میگه اه اه یعنی بیا منم تعلل کردم دیدم خودش انگشت انداخته لای در می آد بازش کنه قربونشش برم که اینقدر مهربونه میگم هامون بریم ببینیم برف اومده به بالکن نگاه میکنه و من رو هل میده اونوری باهم میریم بالکن و میبینیم خبری نیست که یه پرنده می پره یهو هامون جیغ میزنه جیک جیک جیک جیک یعن...
24 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد