سفر به جنوب
خیلی بزرگ شدی مامان
باور نمیکنم اینهمه زود بزرگ بشی
اینهمه زود من رو سورپرایز کنی
اینهمه زود من رو غرق لذت کنی
این سومین سفرمان با هواپیما بود و چقدر هر سه سفر متفاوت بودی گلم
بابا هم با ما بود و خیلی خوب بود
خیلی خوشحالم که تو رو دارم و بابایی هم کنار ماست
تو این سفر بابابزرگ رو دیدیم که خیلی پیر شده و ناتوان
مامان بزرگ خسته رو دیدیم که جونش برای تو میرفت و خیلی خوشحالم که بالاخره تو رو دید
و خاله سهیلا کوشا و خستگی ناپذیر ، سینا و عماد و آمنه خاله سیمین و رزو خاله انیسشه واز اون مهمتر طه نازنین که تو کلی براش قیافه میگرفتی و ما میخندیدیم
اینقدر گرما وحشتناک بود که تو قرمز لپ گلی میشدی و کلی هم آب بازی میکردی خونه ها بزرگ بودن و واسه خودت راحت چهاردست و پا میرفتی
تصنمیم گرفتم زود به زود ماهشهر برم که تو بیشتر فامیلهاتو ببینی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی