یه نامه به دایی
دایی جونش اینها یه سری کارهایی که هامون تو سن یک سالگی انجام میده
دیشب داشتم مسواک می زدم یهو با گریه اومد منو بغل کن منم بغلش کردم بعد مسواک رو از من گرفته خودش شروع کرد به مسواک زدن دندونام
هههههههههه خیلی بانمک بود
هادی رفته بیرون تو بالکن سیگار بکشه هامون از پشت در شیشه ای نگاش میکنه بعد هادی بهش میگه هامون به مامان بگو در رو باز کنه هامون برگشته به من میگه اه اه یعنی بیا منم تعلل کردم دیدم خودش انگشت انداخته لای در می آد بازش کنه
قربونشش برم که اینقدر مهربونه
میگم هامون بریم ببینیم برف اومده به بالکن نگاه میکنه و من رو هل میده اونوری باهم میریم بالکن و میبینیم خبری نیست که یه پرنده می پره یهو هامون جیغ میزنه جیک جیک جیک جیک
یعنی پرنده دیده الهی مامان:)
میگم هامون رفته بودیم جنوب بزها و ببعی ها رو دیده بودیم هنوز جملم تمام نشده میگه ممممممممعععععععع ممممممععععععع
میگم گاوا چی میگفتن میگه ماااااااااااااااااع
پیشی چی میگه میاو میاو
جوجه جیک حیک جیک
با همش هم همچین میخنده و خودش رو لوس میکنهکه دل آدم میره
میگم هامونبیا این لباست جدیده بریم جلو آینه ببینیم بدو بدو میره جلو آینه و ذوق میکنه
با قاشق غذا رو به عروسکش میده اسمش گرینیه میگی گرینی گرینی هام هام
اما دریغ که خودش بخوره همچین دهنش رو میبنده که انگار زهرهماره
زینب رو صدا میکنه میگه زیزی زیزی
ممد یعنی محمد و یه سره دهنش رو به سر و صورت من میماله
همچین تلویزیون نگاه میکنه که و کتاب میخونه انگار تمام خطوطش رو حفظه
خلاصه داییش خوراکیییییه ها