خوابیدن هامونیی
ده روزه ذیگه حدودن مونده شش ماهگیت تمام بشه و یه شب من رو غافلگیر کردی بالشت و ملافه و پتو رو زدی کنار و دمر خابیدی الهی دورت بگردم البته من نمیذونم دورت بگردم یعنی چی؟؟؟؟ حالا وقتی میخابی 360 درجه میچرخی و منم مجبورم باهات بچرخم که روی تخت جا بشم ده بار هم غلت میزنی شعر یه پسر دارم شاه نداره رو خیلی ذوست داری و در هر حالتی عکس العمل نشون میدی روی دستات بلند میشی و کلی جلو و عقب سینه خیز میری خیلی ددری هستی و میخای بری بیرون بچرخی تازه من رو میشناسی و برای من گریه میکنی عاشق موسیقی هستی و همش داری مارو میرقصونیو خودت هم دوست دارم پسرم ...
نویسنده :
مادر
9:42
هامون 6 ماهه
بالاخره بابایی از هامونم عکس گرفت که اینم نمونه اش اینم یکی دیگه که من می میرم برات پسرم ...
نویسنده :
مادر
9:39
نوروز
سال 92 رسید سال پر از اتفاقات عجیب پیش رو نمیخام بگم سالی که نکوست از بهارش پیداست بیشتر منتطر شمردن جوجه ها آخر پاییز هستم سال نو مبارک پسرم سال نو تو هم مبارک باشه
نویسنده :
مادر
10:27
روزهای سخت2
هامونم دیگه خیلی به این مطلب اشاره نمیکنم فقط برای اینکه به یاد بمونه بدون که تو دوباره مریض شدی و دوباره 3 فروردین تا 7 برای عفونت ریه بستری شدی این بار آتیه دوست ندارم از اون لحطات چیزی بنویسم اما مامان همیشه مثل الان قوی باش و با روحیه دوستت دارم مامان
نویسنده :
مادر
10:18
سربند نو
روزهای سخت
مامان جون الان که دارم برات مینویسم تو روزهای نقاهت رو داری پشت سر میزاری دلم نمیخاد اون روزهای بد رو به یاد بیارم شیر تاریخ مصرف گذشته تب خون آزمایش مدفوع اسهال حال بد بیمارستان بستری جیغ درد داد گریه آنژیو پرومتازین و ترس اضطراب دعا خدا ملیحه غزاله خانم مقدم بابا وحید عاطی سیما و و و بزار همین طور بمونه فقط تاریخ بستری شدنت 22 اسفند بود و 5 شنبه 24 مرخص حالا دکتر گفت بهت موز بدم میدونم خیلی دوست خاهی داشت پس بدون 28 اسفند وقتی 4 ماه و 20 روز بودی اولین بار غیر از شیر چیز دیگه ای بخوری امروز یهو دیدم سه تا غلت پشت سر هم زدی نزدیک بود بیفتی رو سرامیک حالا موقعی که میشورمت میخای آب رو بگیری وقتی با موبایل حرف میزنم یا کنترل تلویز...
نویسنده :
مادر
10:01
ملوان کوچولو
پسر خوب
حالا تو حسابی بزرگ شدی و من روز به روز به تفاوتهای تو فکر میکنم و هر از گاهی هم فیلمهای کوچیک تریتو نگاه می کنم که یادم بیاد تو چطوری بودی هامون حالا به راحتی روی تختش میخابه وقتی خسته باشه و کمی بعد لا خوش اخلاقی بلند میشه بازی رو خیلی دوست داره و فقط شیزونی میخاد دارم وقت خودم رو پیدا میکنم تا بتونم برای تو هم وقت بزارم غیر از نگرانت بودن پسرم دنیای من رو عوض کردی ممنون که اومدی ممنون که هستی و بدون خیلی دوست دارم ...
نویسنده :
مادر
17:45
نی نی هزارچهره
خاله هدی میگه تو نی نیه هزار چهره ای هی مرتب عوض میشی:) راستی میدونستی با سشوار خابت میبره مامان نمیدونم صداش رو دوست داری یا گرماش رو بهرحال که روش خوبیه یه بار که احساس کردم سردت شده سشوار رو روشن کردم تو هم حسابی گیج شدی و خوابت برد منم استفاده کردم و از آن به بعد مرتب این کار رو کردیم و حالا تو خیلی راضی هستی کوچولوی من راستی یادت نره مامان خیلی دوست داره ...
نویسنده :
مادر
2:14