روزهای سخت
مامان جون الان که دارم برات مینویسم تو روزهای نقاهت رو داری پشت سر میزاری
دلم نمیخاد اون روزهای بد رو به یاد بیارم شیر تاریخ مصرف گذشته تب خون آزمایش مدفوع اسهال حال بد بیمارستان بستری جیغ درد داد گریه آنژیو پرومتازین و ترس اضطراب دعا خدا ملیحه غزاله خانم مقدم بابا وحید عاطی سیما و و و
بزار همین طور بمونه فقط تاریخ بستری شدنت 22 اسفند بود و 5 شنبه 24 مرخص
حالا دکتر گفت بهت موز بدم میدونم خیلی دوست خاهی داشت پس بدون 28 اسفند وقتی 4 ماه و 20 روز بودی اولین بار غیر از شیر چیز دیگه ای بخوری
امروز یهو دیدم سه تا غلت پشت سر هم زدی نزدیک بود بیفتی رو سرامیک
حالا موقعی که میشورمت میخای آب رو بگیری
وقتی با موبایل حرف میزنم یا کنترل تلویزیون رو میخای
شیطونی میکنی و من هم عاشقتم پسرم
الان 7 کیلو هستی و به خاطر بیماریت وزن کم کردی اما جبران میشه نگران نیستیم
راستی چیزی به سال نو نمونده و این دومین سالیه که تو با مایی پارسال پنهون بودی و امسال کنار مایی