هامون حجازی
سلام پسرم
فردا که برسه ده روز میشه که پا به دنیا گذاشتی
روز دوشنبه 8 آبان ماه هفته پیش که گذشت ساعت 13:17 ظهر پا به دنیا گذاشتی
من و خاله سهیلا و خاله سهام و خاله زینب و بابا با هم رفتیم بیمارستان صارم حدود ساعت 10 صبح بود
و ساعت 1 ظهر بود که رفتیم اتاق عمل و دکتر بیهوشی اومد بالای سرم و گفت من یاسینی هستم میخوای بیهوشی کامل بگیری یا بی حسی موضعی من هم که مصرانه میخواستم لحظه تولد تو رو ببینم بی حسی موضعی رو انتخاب کردم و این طوری شد که وقتی تو اومدی من تو و بابا رو با هم دیدم نمیشه گفت چه لحظه باشکوهی بود من البته یه کوچولو ترسیدم و بعد از اینکه تو رو دیدم به خاطر داروهای بیهوشی از حال رفتم واینطوری شد که تو به این دنیای بزرگ و عجیب پا گذاشتی
وزن 2600 ، قد 52 ، دور سر 33 و همه علایم خوب و سالم
حالا خیلی اتفاقها افتاده تو چند روز زردی گرفتی علیرغم اونهمه مواد خنکی که من خورده بودم اما بهرحال بستری نشدی و فقط گفتن دستگاه بگیریم تو خونه و تو رو بدون لباس و با چشمهای بسته اون تو نگه دارم سه روز سخت رو با هم پشت سر گذاشتیم و تو باز هم موفق و پیروز از این سختی بیرون بیای مثل همه سختی هایی که تو این 9 ماه کشیدی و تو بر همشون غلبه کردی حتی ماجرای شیر خوردنت هم یه جوری برای تو پیروزی حساب میشد با تمام تلاشی که برای مک زدن انجام می دادی پسر خوب و قوی من
حالا آروم آروم داری به یه برنامه خواب منظم دست پیدا میکنی و امیدوارم خوب بخابی و خوب شیر بخوری که حسابی تپل بشی
با اومدن تو همه هیجان زده ان از دوستها بگم از آشناها از فامیل ها همه و همه همه و همه تو به خونه ما نور آوردی پسرم شادی و مهر و محبت آوردی
من هر لحطه که تو رو بغل میگیرم احساس می کنم زیباترین لحظه های زندگی ام رو پشت سر میگذارم
برای من بو کردن و بوسیدن تو تنها لذت زندگیمه
نمیتونم بگم چقدر دوست دارم فقط بدون حتی تحمل خوابیدنت رو هم ندارم و دوست دارم هر لحظه تو رو بغل بگیرم
کوچولوی من مثل همیشه قوی باش و با خنده هات به زندگی من و بابا امید بده