استراحت مطلق
سلام کوچولوهای خوشکل و ناز من
چند روز پیش یه ذره شیطونی کرده بودین و یه کوچولو لبه جفت یکیتون بلند شده بود که نشونه اش این بود که یه کوچولو لکه های خونی می دیدم و خاله سیما هم گفت باید بخابی و از جات بلند نشی
من هم با اجازتون سه روز سخت رو تو خونه گذروندم و امروز اومدم سرکار
یه عالمه هم براتون دعا کردم حالتون خوب باشه و مشکلی براتون پیش نیاد
من هم سفر و عروسی رو باید بی خیال بشم و به خاطر شما شیطونها از این عروسی بگذرم
خیلی ناراحت کننده است اما چی کار میشه کرد فعلن شماها خیلی مهمید
راستی مامان بزرگ هم مرخص شد و الان تو خونه است امروز می خوام برم ببینمش
کلن خوبیم و دلم میخواد هر روز برم سونوگرافی و روی ماهتون رو ببینم آخه اون روز با بابایی رفتیم و اون هم شماها رو دید اینقدر ذوق داشتیم که خدا میدونه یکیتون بزرگترید انگار و اون یکی هم کاملن پشتش به ما بود و قلبتون عین گنجیشک میزد
بابا داشت می مرد از خوشی
اولین بار بود دوتاییتون تو یه قاب دیده می شدن
خدایا خیلی خوشحالم که شما دوتایین و اینقدر نازین
راستی خاله ملیحه و مژگان کلی بهم کمک کردن این دو سه روزه که من خابیده بودم
خیلی دوسشون دارم
مامانی بزرگ هم هی برام غذا می آورد و بعد هم همه اومدن عیادت
خلاصه همه عاشق و منتظر شما