هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

آبی تر

هفته بیست و دوم

1391/4/19 9:51
نویسنده : مادر
321 بازدید
اشتراک گذاری

سلام هامون

چند وقته اینجا ننوشتم و میدونم بعدن پشیمون میشم پسرم که چرا این لحظه های هیجان انگیز رو ثبت نکردم

اتفاقهای زیادی هم برای تو افتاده هم برای اطرافیان گلم

بزار به ترتیب برات بگم

باهمدیگه رفتیم و اجرای بابایی رو دیدیم تو برای اولین بار میرفتی سالن تاتر و مهم تر این که سالن اصلی تاتر شهر رفتیم بابایی اونجا اجرا داشت خیلی خوب بود و میدونم تو هم خیلی لذت بردی پر از لحظه های شاد و غم انگیز بود. یه حسی میگه تو هم بعدن کار بابایی رو دوست خواهی داشت و حتی شاید ادامه بدی

امیدوارم هنر در تو هم ذاتی وجود داشته باشه و سرشار از لذت بشی

دیگه اینکه 12 تیر امسال من و بابایی 9 سال باهم بودنمون رو جشن گرفتیم  9سال پر از لحظه های دوست داشتنی و دوست نداشتنی پسرم و سال بعد با تو دهمین سال رو جشن خواهیم گرفت.

اما یه خبر دیگه اینکه عمه عاطفه 15 تیر ازدواج کرد و من و تو که نتونسته بودیم تو جشن عروسی عمو مهدی شرکت کنیم باهم دیگه رفتیم عروسی و همه من و تو رو دیدن و همه کلی ذوق داشتن و همه مشتاق تر بودن به موقعش تو رو از نزدیک ببینن.

و باید بگم اتفاق مهم مهم بعدی اینه که تو 12 تیر حوالی ساعت 1 صبح و در حالی که من کلی نگران بودم که چرا دو سه روز حرکت نمی کردی چنان ضربه محکمی به من زدی که برق از سرم پرید من که پیش بابایی دراز کشیده بودم به اون گفتم وای ببین داره به من ضربه میزنه و اون هم دستش رو گذاشت رو شکمم و ضربه های قدرتمند تو رو حس کرد

هامونم من کلی اشک شوق ریختم و خوشحال شدم باورم نمیشد این قدر قوی و قدرتمند باشی کوچولوی من

حالا گاهی که ضربه میزنی به زیر نافم یا پایین شکمم دلم میخواد میتونستم تو رو از نزدیک ببینم مطمئنم یه روزی علم اینقدر پیشرفت میکنه که تمام این لحظات قابل دیدنه بدون اینکه به بچه ها آسیبی برسونه

هامونم

پسرم

هر رو ز و هر لحظه منتظر یه پیغام از تو هستم

شاد باش و قوی

و به موقعش سالم بیا در آغوش من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان احسان
19 تیر 91 13:38
سلام عزیزم خوشحالم که خوبید هر روز بهتون سر میزنم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد