یه کفش خوشکل
سلام هامون جان
میدونی الان ماه رمضون و همه روزه ان و من هم سرکار یواشکی و قایمکی چیز میز میخورم که این همکارها نبینن
شیر و کیک و از این چیزها اما غذا نمیشه آخه ظهر که میشه دلم برنج و خورش میخواد و اینها اما خوب دیگه باید تا حوالی 4 که به خونه میرسم و یه چیزی گرم کنم بتونم بخورم صبر کنم
بهرحال این روزها هم میگذره و دوباره من تپل میشم و این روزهای گرم تابستان تمام میشن و پاییز قشنگ میاد و بعد هم تو سالم و سرحال میپری تو بغلم
بعد من تو رو محکم تو آغوشم میگیرم و اینقدر محکم فشارت میدم که همه این دلتنگی هام برطرف بشه
پسر خوبم
عمو مهدی و خانمش که حالا دیگه ماشین خریدن و شاید بیشتر به ما سربزنن پنج شنبه شب اومدن پیش ما و ما براشون یه کادو خوشکل خریدیم
عمه عاطفه و همسرش هم همینطور
راستی 4 شنبه با بابایی یه جفت کفش خیلی خوشکل برات خریدیم و یه لیف حموم
وای عزیزم امیدوارم تو سالم و سرحال به دنیا بیای من همه چیزهای خوشگل رو برات میخرم