روزهای خوب
سلام پسرم
امروز که برات مینویسم تو با مامان جون تو خونه تنهایی و الان زنگ زده ود و صدای جیغت بلند بلند بود
روزهایی رو که با مامان جونت میگذرونی بی من بازی های مخصوص خودتون و دلتنگی های من
بزرگ میشی هامون من و شروع میکنی به حرف زدن دویدن و شیطونی کردن
حالا هر روز با هم میریم پارک و تو از دیدن بچه ها لذت میبری
عاشق طبیعتی پسرم
دیروز بدنت جوش های ریزی زده بود که فعلن غذا خوردنت رو کم و محدود کردم تا دلیلش رو بفهمم
میخام ببرمت استخر سورپرایز شدی نه تو شش ماهگی :)
داریم میریم اصفهان خوش گذرونی پیش خاله سهام و نیما و موناچی
تا اون موقع دیگه کامل چهاردست و پا میری پسرم
حالا فقط دنده عقب میتونی بری و میری و پات زیر مبل گیر میکنه و بعد هم صدات در میاد و غر غر میکنی
دیروز دیدم بین دوتا مبل گیر کردی خیلی خندیدم
وقتی از سرکار برمیگردم کلی دلت برای من تنگ شده و دست و پا میزنی و میپری تو بغلم
پسرم خیلی دوستت دارم تو همه امید منی
شاد باش همیشه