کارهای شیرین
دیشب 6 مرداد بود و تو که خسته بودی و به شدت خوابت می اومد بعد از خوردن شیرت به گردن من آویزون شدی و شروع کردی به خوندن لایلایی برای خودت با دا دا گفتن
اینقدر حس زیبایی بود که خدا میدونه دلم میخواست تا ابد سرت رو بزاری روی شونه ام و لالایی بخونی و من لمس کنم حجم قشنگت رو و حس کنم صدای نفس هاتو و بو بکشم بوی بهشتی که تنت میده .
دوستت دارم پسر خوبم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی