سال 91 با تو
سلام فندق ناز من
امروز 14 فروردین و اولین روز رسمی کار در اداره
تعطیلات عید هم تمام شد گلم با تمام روزهای طولانی و کسلی که پشت سر گذاشتیم
امسال به واقع میتونم بگم خیلی خوش نگذشت آخه اصلا بیرون نمیرفتیم و اصلا به دامان طبیعت نرفتیم و اصلا کار هیجان انگیزی نکردیم
عمو مهدی بود که کت و شلوار دامادی اش رو خرید و اردیبهشت هم منتظر عروسی اش هستیم
عمو وحید هم که عید برای ما کلی ماجرا درست کرده بود بالاخره به نظر میاد به راه راست هدایت شده و اون طور که تو دفتر خاطراتش برای تو نوشته بود و به من هم داد که بخونم همه انگیزه اش تو هستی فکر کن!
عمه عاطفه هم که همش طبق معمول سر کار بود و در سور وساط برگزاری عروسی خودشه
بابایی هم که بیچاره کلی داره کار میکنه و مینویسه و کار میکنه و هی همش هوای من رو داره
مامان بزرگ هم که روز به روز داره تپل تر میشه و دیگه اوضاعش بیریخت داره میشه
دیگه چی بگم آهان مامان منم که اومده که اگه خدا بخواد بره زانوهاشو عمل کنه
از خاله سهام بگم که جشن سالگرد ازدواج گرفته بود و من هم اگه تو سال دیگه بیای دهمین جشن سال دیگه امون رو باید بگیرم
مواظب خودت باش و حسابی رشد کن
مغزت الان در حال رشد عزیزم و من هم کندر میخورم و کنجد و همه چیزهایی که تو بهش نیاز داری
خوب باش و قوی
دوست دارم