هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

آبی تر

احساس بد

هیچ وقت فکر نمیکردم که روزی نتونم به تو شیر خودم رو بدم پسرم حالا با گذشت 5 روز که شیر خشک می خوری تمام وجوذم پر شده از غصه ای کاش شیر من به تو میساخت ای کاش این همه مشکل گوارشی پیدا نمیکردی ای کاش و ای کاش و ای کاش پسر قشنگم من از اینکه نمیتونم به تو شیر خودم رو بدم خیلی ناراحتم اما اینها همش به خاطر توه که راحت باشی دیگه غذا خوردن برام بی معنی شده و دوست ندارم هیچی بخورم فکر میکنم اینها که به تو نمیرسه به چه دردی میخوره نمیدونم ببینم چی پیش میاد شاید تا هفته دیگه دوباره تصمیم جدیدی گرفتیم اما تو قول بده که قوی باشی دوستت دارم هزارتا
12 بهمن 1391

سه ماهگی

امروز سه ماهت تمام شد پسرم و وارد 4 ماهگی شدی مبارک باشه ما روز جمعه شش بهمن برگشتیم تهران به همراه بابایی که سه روز قبلش دنبالمون اومده بود فرودگاه آبادان که پر بود تهران هم که اومدیم همه اومده بودن تو رو ببینن خلاصه که تو خیلی عزیزی حالا چنذ روزه که شیر من رو نمیخوری آخه به نظرمون بهت نمیسازه باید ببینم چی پیش میاد خیلی غصه میخورم که نمیتونم شیر خودم رو بهت بدم اما به خاطر خودته حالا چندتا از شیطنتهاتو بنویسم دوست نداری ذراز کش باشی و همش میخای بلند بشی وقتی پات به زمین میخوره میخای راه بری و اصرار عجیبی برای حرف زدن داری پسرخوبم با صدا میخندی گاهی و از بازی های تند تند و فیزیکی خیلی خوشت میاد وقتی هیجان زده میشی با صدای ...
8 بهمن 1391

مادرانه

هامونم میخاستم بدونی لذت بخش ترین چیز تو دنیا وقتیه که تو به من نگاه میکنی مامان من تو رو بغل میکنم بو میکشم و میبوسم هامون خوبم ممنون که به دنیا اومدی و من رو با اساس قشنگ مادرانه آشنا کردی هامون قشنگم لحظاتی که ما با هم هستیم برای من تمام نشدنی هستن باورم نمیشد اینقدر س های خوب و بی نظیری به من بدی مامان خیلی دوستت دارم و مطمئنم که برای با هم بودن راه طولانی و بر از هیجانی داریم وقتی به من نگاه میکنی و میخوای شیر بخوری وقتی به من نگاه میکنی و شکمت درد داره وقتی به من نگاه میکنی و بازی و شیطنت میخوای خدایا بالاتر از این احساس هیچی نیست خدایا ممنونم ...
23 دی 1391

سفر

هامون روز 7 دی ماه واکسن زد و خیلی بچه خوب و قوی بود و هفته بعدش روز چهارشنبه هم ختنه کرد الان سر و صدا از خودش در میاره و کلی آنقو آنقا میکنه همه میگن خیلی شیطونه و بعدها بدرت رو در میاره میخنده و بلند بلند هق هق میکنه ایجا همه عاشقتن و خاله سهام که میمیره برات خلاصه که دست و با میزنی حسابی و خیلی نازی
23 دی 1391

ختنه

نمیدونم چی بگم مامان جون فقط اینکه تو 13 دی ساعت 9 شب اینجا آبادن و دکتر عبدالله زاده این اتفاق افتاد اتمالن باید بهت بگم مبارک باشه مبارکت باشه اینهمه دردی که کشیدی و هیچوقت به خاطر نخاهی آورد خدارو شکر مبارکت باشه مسلمونی مامان
14 دی 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد