هامونهامون، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آبی تر

سفرغم انگیز

٢٩ آبان بود که رفتیم جنوب دلم میخواست زودتر برم و بابابزرگ رو ببینم دیدمش خیلی مریض و نحیف و لاغر بود این بابای من نبود بابا سرحال سخت و  زنده بود از خدا خواستم بهش کمک کنه خیلی غصه خوردم و کلی گریه کردم  با خاله سهیلا سیما و و و بالاخره اتفاق افتاد همیشه پیش از اینکه فکر کنی اتفاق می افته بابابزرگ برای همیشه مارو تنها گذاشت و جای خالیش تا ابد برای ما خواهد ماند بابای خوبم دوستت داشتم و دارم
10 آذر 1392

تو این روزهای سخت تو همه امید منی

سلام هامونم وقتی می چرخی و من رو بغل میکنی میخوام دنیا بایسته و من باشم و تو فقط دستهای کوچیکت فقط لپهای من رو میگیره و انگشتهای نازت و ناخنهای سوهان نشده ات رو پوست صورتم من رو به اوج می بره هامونم حس میکنم این لحظه هایی که با هم هستیم و تکرار نشدنی هستن بهترین و وصف نشدنی ترین احساسیه که یه مادر فقط می تونه تجربه کنه شب پیش دستت رو به صورتم میکشیدی و انگشت کوچیکت رو توی دماغ و دهن و چشمم میکردی و من هم الکی عطسه کردم و تو که حسابی خوابت گرفته بود و نمی تونستی بخابی قاه قاه میخندی  و بعد هم هی پشت سر هم عطسه کردی و عطسه کردی و بعد از زیزی گفتنت حالا عطسه هم بلد بکنی هامون خوبم که همه زندگی من رو غرق شادی میکنی دوستت دارم دوست...
27 آبان 1392

خاله زیزی

هامونم دیشب برای اولین گفتی زیزی حالا بعد از ماما بابا زیزی سومین کلمه ای بود که هدفمند ادا میکردی منتظر بقیه کلماتت هستم گلم ...
25 آبان 1392

بدون عنوان

                 ١٠بازی برای خلاقيت کودک يکساله زمان بازی با کودکتان فقط زمان بازی و سرگرمی نیست، بلکه زمان آموزش درسهای زندگی به کودکتان هم می‌باشد.تازه‌ترين تحقيقات حاکی از آن است که خلق و خو و عادات انسان از دوران جنينی و 2 سال اول زندگی وی ناشی می‌شود .  ان بازي با کودکتان فقط زمان بازي و سرگرمي نيست، بلکه زمان آموزش درسهاي زندگي به کودکتان هم مي‌باشد.تازه‌ترين تحقيقات حاکي از آن است که خلق و خو و عادات انسان از دوران جنيني و 2 سال اول زندگي وي ناشي مي‌شود و اين نکته اهميت آموزش و روش صحيح تربيت در سنين ابتدايي تولد کودک را...
12 آبان 1392

چگونه با فرزند يک ساله خود بازي کنيم؟

17 بازي مادر و کودک بهتر است خستگي و بي‌حوصلگي را کنار بگذاريد چون اين مساله که شما تازه از سر کار برگشته‌ايد ويا خسته از کارهاي خانه هستيد براي کودک‌تان به هيچ وجه قابل درک نيست. او از شما توقع دارد که با او بازي کنيد و واقعيت اين است که اين حق طبيعي اوست. کودکي که به دليل شرايط زندگي ما مجبور است بيشتر ساعات روز را در آپارتماني کوچک زنداني باشد، کمترين توقعي که مي‌تواند داشته باشد، اين است که با او بازي کنيم. ما به شما مي‌گوييم که چگونه مي‌توانيد کودک دلبندتان را با بازي‌هايي شاد و مناسب سنش، راضي و خوشحال کنيد. به شما قول مي‌دهم که با ديدن خنده و شادي او هيچ اثري از خستگي و بي‌حوصلگي در و...
12 آبان 1392

تولدت مبارک

نمیتونم بگم چقدر خوشحالم و چقدر از اینکه سال پیش در چنین روزی به دنیای من پا گذاشتی خوشحالم حالا تو در یک سالگی با چنان سرعتی چهاردست و پا میری و از مبل و میز بالا میری و دیوار رو میگیری و راه میری و همچنان روی نوک انگشتات راه میری که شیطنت از چشمات میباره ماما بابا بده بیا و یه عالمه حرفهای پشت سر هم که معلومه خیلی دوست داری حرف بزنی پسرم وقتی از اداره برمیگردم چنان برای من ذوق میکنی و می خندی که همه وجودم لبریز از خوشی میشه به راحتی با انگشتات اجسام ریز رو برمیداری و به راحتی قاشق رو تو دستات نگه میداری برای لباس پوشوندنت حسابی شیطنت میکنی و همه رو کلافه می کنی 4تا دندون بالا داری و دوتا کوچولوی ناز پایین  به نظرم خیلی خیلی ...
8 آبان 1392

بدون عنوان

سلام هامون من این روزها خیلی از اینکه سرکار میریم و از هم دوریم غصه میخورم دلم میخاد بجای این همه وقت هدر دادن پیش تو بمونم و لحظه لحظه بزرگ شدنت رو نفس بکشم شاید دیوانه شدم و به این کار تن دادم دلم میخاد با انرژی کنار تو بمونم
28 مهر 1392

روز تولد قمری

امروز 13 ذی الحجه و روز تولد توه به قمری پسر قشنگم یک سالگیت از الان تا 8 آبان خودمون مبارک باشه به همین مناسبت تولدی گرفتیم دیشب که بعدن عکس ها شو میزارم فقط بدون که تو خیلی خوشحال و راضی بودی و کلی دست زدی و کلی رقصیدی دوستت دارم مامانی جونم
27 مهر 1392

ماما

فقط خیلی سریع بگم که دیروز و دیشب چند بار من رو صدا کردی و گفتی ماما هامون این لذت بخش ترین صدایی که کسی به نام من رو صدا کرده باشه وقتی با گریه گفتی ماما دلم میخاست از ذوق اشک بریزم دوست دارم مامانی پسر قشنگم
17 مهر 1392

بدون عنوان

دلم نمیاد این روزهای قشنگ و پر از خاطره می گذرن و نه میتونم ثبتشون کنم و نه میرسم بنویسمشون شبها شیشه خودت رو میخوری و بعد هم سرتو کج میکنی و میخوابی دلم میخاد دنیا نباشه و من باشم و تو حالا همش میخای بیای تو بغل من و تا وقتی با زینب هستی و بازی میکنی اوضاعه خوبه ولی و به محض دیدن من بدو بدو می پری بغلم و من هیچ کاری نمیتونم انجام بدم حالا از مبل میری بالا و تند تند راه میری ولی بدون تکیه گاه نمیتونی بایستی هنوز چند روز پیش رفتیم پیش مشاور و تو حیرت زده اش کردی بطوری که نتونست ذوق خودشو از هوش و کنجکاویت پنهان کنه من البته خیلی از شنیدنم اینکه تو چقدر باهوشی خوشحال نشدم جون میدونم چقدر سخته جلوتر از مسیر آب شنا کردن و همیشه...
8 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آبی تر می باشد